راستش دیشب ...
جهنم شکلاتی
که می گن دنیای ماست . مگه نه ؟؟

 

سلام . خوبین ؟ امروز اوضاع چطوره ؟
دیشب مثل هر شب من و خواهرم خوابمون نمی برد ، یعنی می برد اما خب مگه می شه ما 2 تا با هم باشیم و نخندیم ؟ ! یعنی جاتون خالی اینقدر می خندیم که یا خودمون خسته می شیم یا فکامون یا اینکه دل درد می شیم . مثلاً دیشب به چیزای funny که به ذهنمون می رسید می خندیدیم . مثلا
شبی که عروسی دعوتی آخرش بری در خونه عروس و دوماد و به عروس بگی هی هولولولو خوشحالی که با علی ازدواج کردی ؟
یا اینکه یهو بی مقدمه و بدون هماهنگی بری اینقدر دور پدر داماد برقصی تا هر چی شاباش تو جیبش داره بهت بده !
یا اینکه وقتی عروس و داماد دارن عکس می گیرن مثل بچه های کنه ، تا عکاس می خواد بگیره بدویی و بری برا داماد یا عروس شاخ بذاری !
1 شب که مهمون اومده خونتون یهو وسط حرف مهمونا بری و رختخواب بندازی وسط اتاق و بگی خب بسه دیگه ما می خوایم بخوابیم !
وقتی رفتی جایی مهمونی و صاحب خونه داره باهات حرف می زنه یهو بگی خب حالا بسه دیگه چقدر حرف می زنی و بعد پاشی بری بیرون !
وقتی عاقد از عروس می پرسه وکیلم عروس بگه به شما ربطی نداره مگه من از شما می پرسم که وکیلم یا نه ؟ !
وقتی رفتی مهمونی و صاحب خونه می گه بفرمایید بگی به تو ربطی نداره خودم می دونم باید بیام تو !
وقتی می ری عروسی از همون اول که وارد شدی با همراهات ( خواهر و خاله و مادر و...) شروع کنی به رقصیدن ودست زدن و یه جای دور از عروس بشینی و اونجا واسه خودتون یک حلقه تشکیل بدین تا توجه همه به سمت شما جلب شه ! ( تصور کن !!!)
وقتی عروس و داماد دارن میان تو سالن خیلی خونسرد بری جلو داماد و بگی خب تو کجا ؟
تصور کن بری وسط 1 خیابون شلوغ بخوابی و هر کی می خواد رد شه بگی هیس من خوابیدم .
وقتی رفتی عروس کشون همه ماشینا رو به یک خیابون دیگه هدایت کنی و خودم در بری تا هم عروس و داماد تنها بشن و هم بقیه گم بشن !
 
البته تموم اینا فقط تصوراتیه که می دونیم واقعیت نداره و هیچوقتم واقعی نمی شه اما خب ما اینجوریم . من و خواهرم زندگی خیلی funny داریم . هرکدوممون تو ذهنمون یک آینده خیلی فانی هست که هر از گاهی می گیم و بهش می خندیم یا یهو با هم می گیم وای این چقدر فانی بود ...!
زندگی تازگیا خیلی بی انگیزه و بی روح شده هیچ جذابیتی توش نیست . با تموم گرفتاری ها و کارهایی که واسه خودم تراشیدم اما بازم انگیزه تعطیله . بخاطر همینم خودمونو اینجوری سرگرم می کنیم ! ما اینیم دیگه .
شمام اگه بخوایین می تونین از طریق همین وبلاگ اینجور چیزای فانی تونو بگید تا با هم شاد باشیم یا اینکه برام ایمیل کنید
یا حق


نظرات شما عزیزان:

آمنه السادات
ساعت1:18---18 تير 1391
سلام خسته نباشی عیدتون مبارک متن جالب وخاطره انگیزی برای من بودومن به خاطراتم سفرکردم


انشاءا...همیشه باخواهرت خوش گرم وصمیمی باشیدوازهم دورنشوید


راستی ایندفعه رابه بزرگی خودم می بخشم ولی دیگه تکرارنشود نترس شربت وشرینی خوردن را می گوییم


درموردنمره درس خیلی خوش حال شدمپاسخ: سلام خاله خانم مرسی از لطفت یا علی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





17 / 4 / 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : نسل 3

درباره وبلاگ

بی شعار ، بی طرف ، با ظاهر دانشجو هراز گاهی میام و می نویسم شمام نظر بدید تا بدونم دارم چی کار می کنم یا علی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عمو تو هم کمکم کن . باشه ... منتظرتم آ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همینجوری یک دانشجو و آدرس znatrh_5.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت: